Friday, August 29, 2003

در طول تاريخ بارها روشنفکران به اشتباه رفته اند وهر بارنيز به دنبال خود بسياري را به خطا برده اند
خطاهايي که گاه تاوانشان هم ارز سقوط و يا مرگ براي يک جامعه يا تمدن بوده

متاسفانه کلمه روشنفکري در زبان ما تنها معادل با ادبيات و شعر و برخي مفاهيم انتزاعي به کار برده مي شود در حاليکه بدون دانستن عوامل اقتصادي و ترکيب جمعيتي و طبقاتي و... در کنار پارامترهاي فرهنگي از جمله ادبيات و هنر و... که جزء لاينفک يک جامعه اند و بدون در نظر گرفتن عنصر شک و نقد که لازمه خرد ورزيست هرگز نمي توان راهکار بهينه اي براي اداره امور ارائه نمود
مسلما نمي توانيم فقط به آرزوهايمان دل خوش کنيم

به سرنوشت هايدگر با آن انديشه والايش بنگريد!؟

.......

گاهي اوقات فرآيند خاصي از احساس رنج مي تواند لذتبخش پايان يابد مثل دلتنگي موسيقي
واقعا چه رابطه اي بين اين دو مفهوم ظاهرا متناقض وجود دارد؟

شايد احساس لذت عميق را بتوانيم به درک يا کشف يک مفهوم، به خصوص يک جنبه وجودي انساني نسبت دهيم در آن صورت درک عامل دلتنگي نهفته در يک موضوع نيز مي تواند احساس خوشايندي به ما بدهد زيرا آن هم يکي از جنبه هاي وجودي دروني انسان است

.......

هر انساني ذاتا تنهاست
هيچ دو نفري نمي توانند ادعا کنند که در يکديگر ذوب خواهند شد
هيچ کس هم نمي تواند براي فرار از تنهايي، خود را به وسيله يا گروه اجتماعي اي گره بزند. اين فقط يک خود فريبي است.
اگرچه بسياري از لذتها در ميان اجتماع و به خصوص در بودن با دوستان واقعي معنا مي يابد ولي در مرحله ادراک و فهم و سرنوشت نهايتا هر کس به تنهايي، يکه و بي همتاست
نبايد به خاطر ترس از تنهايي به وسايل مصنوعي و زودگذر پناه آوريم که مشکل را به مراتب عميق تر مي کند
بيماري فراگير انسان عصر مدرن هراس و گريز از همين تنهاييست و وسيله خود فريبي رايج، تلوزيون و رسانه هاي گروهي ويا مراسم ها و يا حتي پارتي هاي بي معنا و پوچ است. به اين نحو است که مردم زمام اختيارشان را به دست سود جويان جريان سرمايه داري و يا تفکرهاي پوسيده سنتي مي دهند تا آن گونه که آنها مي خواهند انديشه هايشان را مسخ کنند و به نام دموکراسي و يا ايدئولوژيهاي خشونت طلب فريبشان دهند
فقط به خاطر ترس از تنهايي
بايد دانست که سکوت و انزوا گاه مي توانند سرشار از انديشه و آفرينش و لذت ژرف باشند
آري، تمرين و استقامت لازم است

.......

توي يه لحظات خاصي آدم خودش را يه جايي توي خيالاتش تنها مي بينه
اون بالاها
نزديک ملکوت
اينقدر خلوت و تنها که خودش هم اونجا نيست
يه تصوير بدون حضور حتي خودش
فقط تصوير
نه تصوير هم نيست
شايد موسيقي باشه
ولي موسيقي هم نيست
تنها يه انديشه است
انديشه